در شاهنامه سیمرغ به دو گونه جلوه کرده است: نخست اسم نوعی پرنده عظیمالجثه است که بر فراز کوه آشیانه ساخته و نیرویی بزرگ و قدرتی عظیم دارد. دوم اسم خاص ظاهرا پرندهای است که دارای دانش و حکمت است و در داستان وی بویی از بقا استشمام میشود.
در نگاه سهروردی نیز جبرئیل شباهتی شگفت به سیمرغ دارد اما در بازتعریف اجتماعی موضوعی به نام سیمرغ برای بهرهگیری از مفاهیم دیروزی، برای شرایط امروزی، ابتدا فلسفه نجات، به ذهن متبادر میشود. ملتی که مایل باشد برای نجات، بدون هیچ تحرکی، منتظر منجی بنشیند، سرنوشت آن جز حمله مغول نخواهد بود. این تقدیر تاریخ است.
آموزههای دینی برای گریز از این آفت که گاه گریبان عرفان را نیز گرفته است، همواره در تئوری نجات، بر تغییر درونی افراد، برای رهایی و ایجاد انسانهای توسعه یافته تاکید کرده است. این تئوری در داستان افسانهای سیمرغ، ابتدا بر حرکت فردی و سپس پیوستن به حرکت جمعی تاکید دارد.
به عبارت دیگر، راز پرواز، عبور از مرحله 30مرغ به مرحله سیمرغ است. تمامی مراحل از انتخاب هریک از مرغان گرفته تا بیان کلیه خطراتی که بر سر راه همه وحدتجویان وجود دارد ، همچنین عناصری که پس از انتخاب مرغان به یاری آنها مبادرت میکنند، همگی بیانگر این موضوع است که اصالت رفتار انتخاب فردی اگر به مرحله حرکت هماهنگ جمعی نرسد، اسارت مجدد را به همراه خواهد داشت.
به عبارت دیگر بهتر است بگوییم رهایی از اسارت، هرچند یکی از مهمترین شرایط سعادت است، اما عدم استمرار آن در پرتو حرکت جمعی میتواند، تجربه حیات معنوی را از فرد گرفته، علاوه بر محرومیت از تجربه حرکت جمعی، او را میان فرد و جمع سرگردان سازد.
درحالی که هدف نخست از سیمرغ، رسیدن به رمز و راز قدرت پرواز در آفرینش و اجتماعی است که بودن در آن هستی تجربی آدمیان را دگرگون کرده و آنها را در برابر خود وحدت یافته با آفرینش قرار میدهد. خودی که قادر است از جهان فرا رفته، آن را سه طلاقه کرده، از آن بگذرد.